بسیار پیش میآید که ما حس کنیم چیزی در زندگی ما آنچنان که باید درست و مطلوب نیست و نیاز به تغییر دارد. ما میدانیم که رفتاری باید تغییر کند، عادتی باید عوض شود و یا چیزی در روش زندگی باید نو شود. چه فراوانند کسانی از ما که میدانند برای سلامتی باید وزن کم کنند. چه بسیارند آنها که سیگار میکشند و در عین حال از تمام مضرات سیگار آگاهند. هر روز و هر روز عده بیشتری از ما به این نتیجه میرسیم که باید جایی برای ورزش روزانه در زندگی خود باز کنیم. اما هیچ کاری نمیکنیم.
با این که میدانیم تغییر خوب و حتی لازم است اما، هر بار که به خودمان نگاه میکنیم میبینیم که چرخ بر همان مدار پیشین میچرخد و همه چیز به همان «مُهر و نشان است که بود.» گویی تغییر آرزویی است که داریم و منتظریم تا، به نیروی معجزهای، کسی آن را برآورده سازد. گاهی حس میکنیم که کاش میشد با جادوی قرصی یا غذایی یا معجونی ، چشم باز کنیم و ببینیم که تغییر «خودش» ایجاد شده است. اما واقعا چرا تغییر کردن این همه سخت است؟ چرا با این که ظاهرا قانع شدهایم که باید چیزی را عوض کنیم همین طور بی حرکت و بی تغییر میمانیم و روزگار می گذرانیم؟
انواع رفتارهای ما
اعمالی که سبک زندگی ما را تشکیل میدهند به ظاهر با اراده و میل و آگاهی ما انجام میشوند. پس باید بتوانیم هرگاه خواستیم و اراده کردیم آنها را تغییر دهیم ، اما شگفت انگیز آن است که در عمل، گاهی اراده ما به تنهایی کارساز نیست. این اعمال چسبنده و سمج هستند و گویی در برابر اراده ما همواره سر طغیان دارند. بنابراین به نظر میرسد در شکل گیری و ادامه رفتارها عوامل دیگری جز میل و اراده ما هم دخالت دارند.
رفتارهای ما را میتوان در یک تقسیم بندی ساده به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول رفتارهای عمدی و ارادی ما هستند. این اعمال عمدی و معطوف به هدفی هستند. ما تصمیم میگیریم و آنها را در کمال آگاهی انجام میدهیم. گروه دوم رفتارهای عادتی ما هستند که بخش بزرگی از رفتارهای ما را تشکیل میدهند. اینها رفتارهایی هستند که خود به خود و در پاسخ به محرکهای معینی در محیط ایجاد میشوند. عادتها معمولا از روی قصد و اراده چندان نیستند بلکه هر عادت یک یا چند محرک معین دارد که هر بار آن محرکها وجود داشته باشند رفتار عادتی به طور کم و بیش خود به خودی ایجاد میشود.
چرا تغییر عادت سخت است؟
رفتار عادتی در واقع حاصل نوعی شرطی شدن است. عادت ایجاد میشود تا ما بدون دخالت تفکر هشیار کاری را به طور روان و با کمترین اشکال و خطا به پیش ببریم. عادت برای ما کارها را سهل و آسان میکند و به ما اجازه میدهد تا انرژی روانی خود را صرف کارهای مهمتر که نیاز به دقت و تمرکز بیشتر دارند نماییم .ماهیت عادت آن است که «خود به خود» باشد و از دسترس «قصد» و «اراده» ما دور بماند، به همین دلیل در برابر تغییر مقاومت میکند.
از طرف دیگر، همیشه بخشی از وجود ما که از سختی گریزان است از عادات استقبال میکند. خودمختاری عادتها به ما اجازه میدهد که بسیاری کارها را بدون زحمت انجام دهیم. تغییر در عادت، حتی اگر با سود بیشتری برای ما توام باشد، به دلیل پر زحمتتر بودن همیشه چندان مورد استقبال ما نیست. گویی فراموش میکنیم که هر کار جدیدی هم روزی به عادتی تبدیل خواهد شد.
عادت ها ارثی نیستند
عادات معمولا این خاصیت را دارند که آگاهی را کم و بیش کند میکنند. ما آنها را انجام میدهیم بدون آن که خودمان هم متوجه باشیم. معمولا هم ، عادات به مدت طولانی با ما هستند. حاصل آن که، برای ما این توهم ایجاد میشود که عادتها جزو جدایی ناپذیر شخصیت ما هستند. ما عادتها را درونی میکنیم با آنها همانند سازی میکنیم و دچار این خطای فکری هستیم که انگار آنها حالت طبیعی وجود ما هستند؛ ما با آنها به دنیا آمدهایم و غیر از آنها عمل کردن غیر طبیعی است.
بخصوص اگر افراد فراوانی ،در اطراف ما، همه همان عادتها را داشته باشند این توهم طبیعی بودن عادتها دوچندان میشود. اگر همه یک کار میکنند لابد آ ن کار طبیعی یا لااقل بیضرر است. در واقع از سوی محیط ، به صورت آگاه یا ناآگاه ، همواره نیرویی هست که افراد را وادار به هم شکلی و همسانی میکند. جامعه یک شکلی و یکسانی را دوست میدارد و تحمل نمیکند که هرکس ساز خود را بزند.
ماهیت نمادین عادتها
گاهی عادتها برای ما بسیار حالت نمادین دارند. بدان معنی که جز آن چه در واقع هستند، یک معنای ناخودآگاه هم دارند و آن چه ما بدان چسبیدهایم در واقع این محتوای ناخودآگاه است. سیگار کشیدن میتواند به طور ناخودآگاه نمادی از طغیان فرد در برابر خانوادهای سختگیر باشد. یا همین سیگار کشیدن میتواند یک همانند سازی ناخودآگاه با فرد مهمی در زندگی مثل یک پدر یا یک معلم باشد. مصرف الکل میتواند این پیام را داشته باشد که من آدم اهل دلی هستم، لطفاً با من دوست بمانید. عادت به سریع رانندگی کردن میتواند عملی برای اثبات مردانگی و پهلوانی باشد. معنای نمادین عادتها را هیچگاه نمیتوان دست کم گرفت. هیچ موجودی به اندازه انسان استعداد فریب خود را ندارد.
ترس از دست دادن
برای بعضی از ما تغییر، حتی یک تغییر مثبت، به معنای از دست دادن چیزی است. به هر حال برای هر تغییری باید چیز ی را فروگذاشت و چیز جدیدی به دست آورد. پس، هر تغییر از دست دادن وضع آشنا است. انسانها صفتی در طبع خود دارند که «نوجویی» novelty seeking خوانده میشود. هر کدام از ما میزانی «نوجویی» به ارث می بریم. آنها که نوجویی کمتری دارند احتمالا بیشتر میل دارند وضع موجود را، هر چقدر هم که ناسالم باشد، حفظ کنند.
صفت ارثی دیگری هم در سرشت ما هست که «آزار گریزی» harm avoidance گفته میشود. هر چه بیشتر از این صفت به ارث برده باشیم، محافظه کارتر خواهیم بود. در اینصورت نیز، تغییر گاهی به چشم ما خطرناک میآید. با تغییر عادت وضع جدیدی ایجاد میشود و ما را نگران میکند که آیا توان مدیریت آن یا سازگاری با آن را داریم یا نه. از این رو به طور ناخودآگاه در برابر تغییر مقاومت میکنیم. ترس از تغییر برای بسیاری ترس از فقدان وضع آشنای موجود است.
ترس از شکست
گاهی ترس از تغییر ترس از شکست است. بسیار اتفاق می افتد که ما در گذشته سعی کردهایم عادتی را تغییر دهیم. سیگاریهای زیادی هستند که تاریخچه بلندی از ترک و شروع دوباره دارند. بسیاری از ما بارها رژیم غذایی معینی را شروع کرده و نیمه کاره رها کردهایم. از این رو میترسیم که دوباره تغییر را امتحان کنیم. شکست دوباره ما میترساند. در اینجا صفت دیگری در سرشت ما هست که میتواند عکسالعمل ما را در برابر شکست، تا حد زیادی، تعیین کند. این صفت را میتوان «ثبات قدم» perseverance خواند. «ثبات قدم» هم ارثی است. هرچه این صفت در ما بیشتر باشد مصممتر و با ارادهتر هستیم و شکستها کمتر در ما ایجاد یاس و نومیدی و بیعملی میکنند؛ بلکه هر شکست عموما انگیزهای میشود برای تلاش و چالش دوباره.
عادت و فشار گروه
دلیل دیگر مقاومت در برابر تغییر میتواند مربوط به حس تعلق به گروه خاصی باشد . ما موجودات اجتماعی هستیم. گاهی افراد با گروههای خاص، مثل گروهی از همکلاسیهای قدیمی یا گروهی از همکاران، سالها مرتبط میمانند و با این گروه پیوندهای عاطفی قدرتمند ایجاد میکنند. در این صورت ترک یک عادت، اگر عادت اعضای آن گروه هم باشد، برای فرد بار عاطفی بسیار دارد و به منزله نوعی قطع رابطه با گروه ممکن است به شمار بیاید.
ترس از طرد شدن توسط گروه هم دغدغه دیگری ممکن است باشد که مانع تغییر شود. حال اگر این گروه یک گروه فرهنگی بزرگ، مثل همشهریها یا هموطنان باشد، قدرت آن باز هم بیشتر خواهد بود. مثلا واضح است که گیاه خوار شدن در فرهنگی مثل فرهنگ ما که برای کله پاچه و آبگوشت و چلوکباب ارزش ویژه قائل است کار مشکلتری خواهد بود نسبت به فرهنگی که، حداقل در بخشی از آن، گیاه خواری ارزشی محسوب میشود.
حاصل آن که تغییر ، همیشه آن چنان که به نظر میآید هم ساده نیست. یک یا چند عامل، میتوانند همزمان، دست اندر کار باشد تا کار تغییر را دشوار سازد. آگاهی از آن عوامل قطعا بسیار چارهساز است. گاهی هم ممکن است لازم باشد برای تغییر، کمک حرفهای بگیریم. فراموش نکنیم، تغییر مشکل است اما کاملا ممکن و در دسترس است. در کنار همه این موانع تغییر ، گنجینههایی هم در درون ما هست که به ما یاری میرسانند؛ مثل میل به بهبود، پیشرفت و رشد. ما شاید فرزندان عادت باشیم ولی برده عادت نیستیم.