آلفرد آدلر Alfred Adler (۱۸۷۹-۱۹۳۷) پزشک اتریشی، از دسته آن روان درمانگرانی است که نزد عموم کمتر شناخته شده اند. بسیاری از اصولی که روان درمانگران امروزه به عنوان اصول اولیه و بدیهی میانگارند و در برخوردهای روزانه خود با مراجعین به کار میبندند اول بار توسط او، در حدود یک صد سال پیش، عنوان شد. علاقه اجتماعی از مفاهیم مهم روانشناسی آدلری است.
آدلر از اولین کسانی بود که به اهمیت تربیت در رشد و سلامت روان پی برد. او حدود چهل سال پیش از پیشگامان شناخت درمانی ، مانند Aaron Beck وAlbert Ellis ، به اهمیت نیروی شناخت در درمان اشاره کرد. تکیه بر آموزش و تعلیم در درمان هم از ابداعات او بود. آلبرت الیس، روانشناس نامدار آمریکایی، در جایی، آدلر را پدر واقعی رواندرمانی امروز خوانده است. آلفرد آدلر، در مجموع، کمتر از استحقاق خود قدر دیده است. شاید یکی از دلایل آن هم زمان بودن ، پیوستن و بعد گسستن از یکی از کاریزمانتیکترین شخصیتهای تاریخ اندیشه معاصر، یعنی زیگموند فروید بوده است.
نقش اجتماع در رشد روانی ما
یکی از چشمگیر ترین نوآوریهای آدلر در عرصه روانشناسی، اضافه کردن جنبه اجتماعی انسان به تحلیلهای روانشناختی بود. آدلر بر نقش اجتماع در رشد روانی انسان و چگونگی رفتار انسان سالم در برابر اجتماع تاکید جدی داشت. آ از نظر آدلر، انسان به طور ذاتی دارای این توانایی بالقوه است که با دیگران همکاری کند و زندگی را به صورت اجتماعی به سر آورد. با کمک تربیت، این توانایی سرشتی در ما پرورش مییابد و ما این قابلیت را پیدا میکنیم که به صورتهای مختلف، همکاریهای جمعی از خود بروز دهیم. به این ترتیب، اندک اندک، در انسان علاقه اجتماعی social interest رشد میکند و در فعالیت و رفتار و روش او نمایان می شود. آدلر آن زندگی را که فاقد میزان قابل توجهی علاقه اجتماعی باشد «سبک زندگی اشتباه» میخواند.
برای آدلر علاقه اجتماعی ملاک سلامت روان است. رشد این خصلت در فرد با رابطه او با مادر و سپس با پدر آغاز میشود و در صورتی که همه چیز مناسب و درست پیش رود او انسانی میشود با روان سالم و سرشار از علائق اجتماعی. به این ترتیب از نظراو فکر، احساس، راه و روش و رفتار هر فرد در واقع در یک پیوستار قابل ارزیابی است. در یک سوی این پیوستار، خود-محوری ، علایق شخصی و بی توجهی به دیگران قرار دارد و در سمت دیگر علائق اجتماعی. هر چه فرد به سمت علائق اجتماعی نزدیک تر باشد از نظر روانی سالم تر است.
مفهوم علاقه اجتماعی
علاقه اجتماعی لزوما ارتباطی با معاشرتی یا کناره جو بودن، برونگرا یا درونگرا بودن ندارد. فردی میتواند از تنهایی و انزوا لذت ببرد و همچنان علاقه اجتماعی کافی داشته باشد. علاقه اجتماعی یعنی دوست داشتن مردم؛ اعتقاد به این که فرد وظیفه دارد برای اجتماع مفید باشد و باید برای ساختن اجتماع و فایده رساندن به مردم تلاش کند. علاقه اجتماعی بزرگداشت اجتماع است و مقدم دانستن منافع اجتماع بر منافع خود. از دیدگاه آدلر فردی که دارای علاقه اجتماعی است ارتباط عمیقی بین خود و اجتماع حس میکند. او دارای «احساس اجتماعی» است و لذا در قبال اجتماع خود را مسؤول میداند. روانشناسان آدلری احساسها و رفتارهایی چون اعتماد، همکاری، تعهد، دلسوزی، همدلی، همدردی، نزدیکی، کمک به دیگران، تلاش در جهت رفاه عمومی و از ان قبیل را علاقه اجتماعی به حساب میآورند.
علاقه اجتماعی و حس ما نسبت به خود
همچنان که میدانیم، آدلر احساس پایهای و اصلی را در انسان احساس کهتری یا حقارت inferiority میداند که به طور طبیعی در همه انسانها وجود دارد، هم در روان نژندان و هم در افراد سالم. همه انسانها، به طور طبیعی، برای گریز از احساس کهتری ، میل به رشد و پیشرفت دارند. اما انسان سالم رشد و ارتقا خود را از راه خدمت به جامعه کسب میکند حال آن که فرد روان نژند حل مشکل حقارت خود را در پیروزی در رقابتهای شخصی میبیند.
فرد روان رنجور به دنبال رقابت با دیگران و دائم در پی برتری است؛ چرا که با کمک این برتری میکوشد عزت نفسی به دست آورد تا بتواند خود را ارجمند بشمارد. اما فرد سالم این حس خود-ارجمندی self esteem را از طریق کمک به رشد و ارتقاء و رفاه جامعه به دست میاورد. تفاوت فرد سالم و روان رنجور در نوع انگیزههایشان است. در فرد سالم، جنس انگیزه کمک به اجتماع است و خود در درجه دوم قرار میگیرد. در فرد روان رنجور، جنس انگیزه کمک به خود و تامین علائق شخصی خود و پیشبرد زندگی شخصی است.
نظر علم چیست؟
نظریه ارتباط بین علائق اجتماعی و سلامت و بهروزی با برخی از یافتههای علوم اعصاب امروزی هم هماهنگی دارد. مثلا آزمایشهایی نشان داده که در افرادی که در کارهای اجتماعی مشارکت میکنند سطح هورمون اکسیتوسین بالاتر است. اکسیتوسین، چنان که میدانیم، هورمون مربوط به ایجاد پیوند با افراد، علائق مادرانه و مراقبت است و از سوی دیگر آثار ضد تنش و استرس هم دارد. به نظر روانشناسان آدلری علاقه اجتماعی فرد را در برابر احساس کهتری و حقارت محافظت میکند؛ توان با مقابله با استرس ها و چالش ها را افزایش میدهد و احساس جدایی و درماندگی را مبدل به احساس تعلق و هدف داشتن میکند.
امروزه شاید اندکی افراطی به نظر بیاید اگر ملاک سلامت روان را تنها وجود علاقه اجتماعی بدانیم. به هر حال شاخص های دیگر، احساس های شخصی و سوبژکتیو، از نوع خوش و راضی بودن ، هم ظاهرا باید جایی در این تعریف داشته باشند. اما اگر بپذیریم که انسان موجودی اجتماعی است و از نظر بیولوژیک و فرهنگی برای زندگی با دیگران تجهیز شده است، آن گاه ناگزیر خواهیم بود رفتار هر انسان نسبت به اجتماع را نیز در تعیین سلامت روانی مد نظر قرار دهیم. در این صورت باید بین کسی که به اجتماع آسیب میرساند و آن کس که نسبت به اجتماع بیتفاوت است و انسانی که دغدغه سود رساندن به اجتماع را دارد از نظر سلامت روانی، تفاوت درجه قائل شویم.
سلامت روان در روزگار ما
این نو آوری بزرگ آدلر بود که رفتار فرد در برابر اجتماع را به عنوان یک عامل مهم تعیین سلامت روان وارد جهان روانشناسی کرد. حال با این ملاحظات درمییابیم که در بسیاری از جوامع امروزی، سالم ماندن چقدر مشکل است. در سرزمینهای کمتر توسعه یافته فرد انسان با این و وضع روبرو است که جامعه حقوق پایهای او را به رسمیت نمیشناسد.
چنین فردی، در طول زندگی، دچار این احساس است که حقوق اساسی او دائم توسط جامعه، چه به صورت تک تک افراد و چه در قالب موسسات اجتماعی، مورد تهاجم قرار میگیرد. او از حق بهداشت با قیمت مناسب، از حق تحصیل با هزینه منطقی و در بسیاری از سرزمینها از حق آزادیهای سیاسی و اجتماعی برخوردار نیست. در طول روز هم بسیاری از آحاد جامعه از راه دروغ و اجحاف به هم زندگی خود را میگذرانند. واضح است که در ساکنین چنین محیطی، شکل گیری علاقه اجتماعی بسیار دشوار است.
رقابت و علاقه اجتماعی
از سوی دیگر در سرزمینهای داراتر و توسعه یافتهتر هم گاهی اوضاع چندان راحت نیست. دیدیم که میزان علاقه اجتماعی در فرد با سطح رقابت جویی و پیروزی طلبی انسانها در جامعه نسبت معکوس دارد. حال آن که در جوامع غربی پیش رفته امروز، که بر مبنای بازار آزاد و سرمایهداری میگردند، اساس و مبنا بر رقابت است. رقابت یعنی این که فرد خود را مرکز و محور قرار داده و فلسفه زیستن سرمایهداری هم همین است . هدف هر کسی که فعالیت اقتصادی دارد، در هر سطحی از سرمایه در این جوامع، پیروزی در رقابت دائمی است که با همگنان خود دارد.
برندگان در این رقابت پیش میروند و بزرگتر می شوند و بازندگان سرنوشتی جز خرد شدن و محو شدن ندارند. هر برنده هم دائما در حال رصد بازار و ارزیابی سایرین است؛ چون یک بار برنده رقابت شدن تضمینی برای همیشه برنده ماندن نیست. این که در چنین فضای پر رقابت، امکان رشد علاقه اجتماعی چقدر باشد بسیار قابل بحث است. رشد علاقه اجتماعی یعنی حذف رقابت. مبنای تفکر در این جوامع نفع شخصی است. آیا در چنین فضایی، حتی افراد موفق، می توانند از سلامت روان، حداقل در مفهوم آدلری آن برخوردار باشند؟
و سرانجام …
سوگمندانه، در این روزگار، بسیاری از اصول کهن، از نوع «بنی آدم اعضای یک پیکرند» دیگر هواخواه ندارند. آنها پوسیده، خیالپردازانه و از سوی بسیاری حتی نابخردانه به نظر میرسند. البته بسیاری از اصول اخلاقی قدیمی مربوط به حوامع گذشته هستند و دیگر کاربردی در جهان امروز ندارند. اما برخی از این نکتههای باستانی دیگر تنها پند نیستند؛ بلکه کم کم پشتوانه امروزین و علمی هم پیدا میکنند. کسی چه میداند شاید خردی کهن از این دست، همان کیمیایی باشد که ما ، در سفر خود به جهان مدرن، آن را از کف نهادهایم. شاید همین نوع اکسیر کمک کند که دوباره، چون ققنوس، از خاکستر خود برخیزیم.