انسان موجودی اجتماعی است. این جمله کم و بیش تکراری را همه بارها شنیدهایم. انسان ها دارای این قابلیت هستند که در دسته های بزرگ متشکل شوند ، زندگی کنند، اهداف یکسانی را دنبال کنند و کارهای مشترک انجام دهند. این قابلیت در نزدیک ترین خویشان ما ، یعنی میمون ها تنها منحصر به بیست یا سی عضو است. میمون ها ، در گروههای بزرگ، قابلیت همکاری با هم ندارند. اما انسانها می توانند در گروههای چند صد ، چند هزار یا حتی میلیونی با هم کار کنند و هدف خاصی را تعقیب کنند. « یووال نواه هراری » نویسنده کتاب انسان خردمند معتقد است که این توان جمع شدن در گروه های بزرگ در اثر یک انقلاب شناختی در گونه انسان خردمند ایجاد شده است. ذهن ما به لطف دو نیروی شگفت انگیز این توان را دارد که موجودات انسانی را گرد هم آورد.
فکر انتزاعی
یکی از این دو نیرو امکان انتزاعی فکر کردن است. ذهن ما میتواند مفاهیمی را که در جهان خارج وجود عینی ندارند بیافریند. مفاهیمی مثل شجاعت ، عدالت ، بیرحمی ، زیبایی، زشتی و امثال آن. به کمک این مفاهیم انتزاعی، ذهن ما قدرت تخیل و قصه سازی شگفت انگیزی پیدا می کند. ذهن ما با نیروی انتزاع و تخیل داستان ها و روایت ها می سازد. داستان هایی از تبارمشترک، نیای مشترک، تاریخ مشترک، قهرمانان مشترک و از این دست. این داستان ها و روایت ها انسان ها را در کنار هم نگاه میدارد. انسان هایی که خود را متعلق به روایت مشترکی می دانند دور هم میمانند و میتوانند اهداف مشترکی را دنبال کنند.
زبان
خاصیت دیگر ذهن ما زبان منحصر به فرد، در قیاس با دیگر حیوانات، است. این زبان هم ابزار تفکر است و امکان ساخت روایت ها را میدهد و هم ابزار ارتباط که به ما این توانایی را میدهد که قصه هایی را که ساختیم برای هم بگوییم. بدون زبان حتی تصور این که گروه های بزرگ انسانی بتوانند در کنار هم کار و زندگی کنند ممکن نیست. با این زبان بود که انسان فرمانروای زمین شد. گفتگو بخشی از انسان بودن ما است.
شنیدن مخدوش
اما در دنیای امروز ما فراموش کردهایم که گفتگو دو بخش دارد به دیگری گفتن و از دیگری شنیدن. ذهن ما همه بیش از هر زمان دیگری مشغول به خودما است. همه خود را مرکز این جهان میپنداریم. در هر مکالمه ای فقط گفتن برایمان مهم است. وقتی پای شنیدن به میان میآید یا گوش نمیدهیم ، یا در گفتار دیگری، تنها به دنبال تاییدی بر افکار و سخنان خودمان هستیم. و اگر هیچیک از این دو حاصل نشد یا عصبانی می شویم یا کسل. تنها زمانی مکالمه جالب میشود که حس کنیم تنها سخنور ما هستیم یا دست کم محور سخن ما هستیم. به این ترتیب است که در بسیاری از دور هم نشینی هامان ،اگر خوب دقت کنیم، میبینیم که ارتباط کم و بیش مخدوش است و افراد هر چند به ظاهر با هم حرف میزنند اما هر کس انگار فقط حرف خودش را میزند، انگار تنها افکار خودش برایش جالب است و هر کس انگار در جزیره خودش تنها است. بسیاری از ما فقط میشنویم اما هنر گوش دادن را خوب بلد نیستیم.
علاوه بر خود محوری ذاتی ما انسانها ، دنیای مدرن هم در پیدایش این وضعیت بی تاثیر نبوده است. اصالت فرد و فردیت گرایی غالب در جهان صنعتی به راحتی می تواند بد فهمیده شود و هر کس فکر کند خودش تنها فرد مهم جهان خواسته ها و امیال اوتنها چیز مهم در جهان هستند. از طرفی فشار های زندگی ،استرس ها و اضطراب ها و عادت به تعجیل همگی دایره توجه ما را کوچک تر و تنگ تر کرده است آن گونه که برای بسیاری از آدم ها، جز خودشان در این دایره تنگ کس دیگری نمانده است. فراوانی ابزارهای وقت گذرانی هم نه تنها این توهم را ایجاد کرده که ما دیگر چندان به دیگران نیاز نداریم ، بلکه اصولا از دقت و تمرکز ما نیز کاسته است. ما عادت کردهایم بدون دقت از کاری به کاری بپریم. دیگر وقتی برای تمرکز بر آن چه دیگری میگوید نمانده است.
هنر گوش دادن
نقص در گوش کردن به دیگران رابطه انسانی را دچار کاستی میکند. در این حال ما پس از هر ارتباطی با افراد دیگر دچار حسی از نقصان هستیم. انگار چیزی کم بوده یا گم شده است. نوعی احساس خلأ و عدم رضایت. حال آن که وقتی تعاملی سرشار از گفت و شنود موفق هست احساسی از پری و پر معنایی به ما میدهد. وقتی هم خدشهای در رابطه رخ میدهد اولین فکر ما معمولا سرزنش طرف مقابل است. رابطه برقرار نشده چون دیگری درست رفتار نکرده است. برخی هم عادت دارند که فقط خود را مقصر بدانند. رابطه ایجاد نشده چون من خوب نیستم یا بد رفتار کردهام.
اما در بیشتر موارد هیچکدام اینها نیست. گوش دادن آنقدر ها که به نظر میآید هم ساده نیست. گوش دادن باید آموخته شود. اگر بتوانیم گوش دادن را هنر بدانیم آنگاه میپذیریم که مثل هر هنر دیگری باید آن را با حوصله بیاموزیم. برای آموختن هم باید موانع آن را برطرف کنیم و هم به قدر کافی تمرین کنیم.
تشنه شنیده شدن
یکی از مهم ترین موانع گوش دادن این است که گوش ندادن خود چرخه معیوبی ایجاد میکند. چون کسی خوب گوش نمیدهد همه دچار این احساس هستند که هیچگاه کسی به خوبی صدای آنها را نشنیده است. شنیده شدن تبدیل به یک آرزو شده است. هر کس در هر فرصتی مایل است حرف بزند چون تجربه زندگی به ما نشان داده که شنیده شدن اتفاق شایعی نیست. وقتی دائماً تشنه شنیده شدن ، پذیرفته شدن و تایید شدن هستیم دیگر گوش نمیدهیم. نیاز به شنیده شدن مانع گوش دادن میشود.
همین میل مفرط به شنیده شدن سبب می شود هر فرصت مکالمه را تبدیل به میدان نبردی کنیم که در آن فرض بر این است که آن که بیشتر سخن گفته یا حرف نهایی را زده برنده است. شنیدن در حکم باختن است. به همین دلیل است که بیشتر وقت ها تنها قصد ما از شنیدن آن است که جواب بدهیم. لذا هر گاه میشنویم در حالت دفاعی هستیم. بدون آن که بدانیم شنیدن هیجانهایی ایجاد میکند که برای مقابله به کار میآیند. هیجانهایی از جنس خشم و اضطراب ، هرچند که زیر لبخند دل پسندی پنهان شده باشند. همین هیجان ها است که باعث می شود همه نصایح مربوط به هنر شنیدن بی اثر باشد. برای خوب شنیدن باید این هیجان ها را در اختیار خود گرفت و این کار آسانی نیست ، آگاهی ، توجه و تمرین میخواهد. هیجان های ما نیرومندند و به راحتی به راه خود میروند.
گوش دادن خلاق
گاهی گوش نمیدهیم چون فکر میکنیم فرد مقابل چیزی برای گفتن ندارد که برای ما جالب باشد. تصور میکنیم طرف مقابل ما به اندازه کافی با هوش ، با سواد یا با تجربه نیست که بتواند حرف با ارزشی بزند. این داوری در بسیاری موارد می تواند اشتباه باشد. البته درست است که گوش دادن به بعضی افراد مفید تر و دلپذیر تر از گوش دادن به برخی دیگر است. ما شاید در اطراف خود هیچگاه کسی امشابه فروید و کانت و داستایوسکی پیدا نکنیم . دور و بر ما همیشه پر از انسانهای کاملا معمولی است اما اگر هنر گوش دادن را بلد باشیم خواهیم دانست که بسیاری معاشرین و افراد دور و بر ما خیلی بیشتر از آن چه فکر میکنیم جالب هستند و حرف برای گفتن دارند. گوش دادن اگر با فکر پذیرنده در کنار تلاش برای فهم کمی عمیق تر کلام مخاطب به اضافه کمی چاشنی همدلی همراه باشد می تواند کاملا به صورت یک کار خلاقانه درآید. مثل کار یک تدوینگر سینما که می تواند کار متوسطی را تبدیل به یک اثر جذاب کند.
برای ما حضور در بین انسان ها قابل چشم پوشی نیست. در بین انسان ها زندگی کردن هرچند یک نیاز طبیعی برای همه است اما تعامل دلپذیر و ارزشمند با دیگر مردمان به طور خود به خود رخ نمیدهد. گوش دادن ،مثل همه مهارت های اجتماعی، نیاز به آموزش و تمرین دارد . ما از کودکی برخی از مهارت های اجتماعی را یاد میگیریم اما آموزش و تمرین هنر گوش دادن غالبا فراموش شده میماند. هرکه می شنود لزوما گوش دادن نمی داند.